|
|
نوشته شده در سه شنبه 19 دی 1398
بازدید : 2153
نویسنده : اصغر بویه
|
|
از عشق مکن شکوه که جای گله ای نیست
بگذار بسوزد دل من مسئله ای نیست
من سوخته ام در تب ، آنقدرکه امروز
بین من و خورشید دگر فاصله ای نیست
غم دیده ترین عابر این خاک منم من
جز بارش خون چشم مرا مشغله ای نیست
در خانه ام آواز سکوت است ، خدایا
مانند کویری که در آن قافله ای نیست
می خواستم از درد بگوییم ولی افسوس
در دسترس هیچکسی حوصله ای نیست
شرمنده ام از روی شما بد غزلی شد
هرچند از این ذهن پریشان گله ای نیس....
:: موضوعات مرتبط:
تنهايي! ,
,
|
|
|